یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
به خلوت با خیال من تکلم می کنی گاهی
هر آن لحظه که پیدا می شوی از دور مثل من
به ناگه دست و پای خویش را گم می کنی گاهی
چنان دریای ناآرام وطوفانی تو روحم را
اسیر موج های پرتلاطم می کنی گاهی
دلم پر می شود از اشتیاق وخواهشی شیرین
در آن لحظه که نامم را ترنم می کنی گاهی
همه شعر وغزل های پر احساس مرا با شوق
تو می خوانی وزیر لب تبسم می کنی گاهی
تو هم مانند من لبریزی ازحس جنون عشق
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
درباره غیبت
?ـ غیبت آنست که برادرخودرا به چیزی که دوست ندارد یادکنی .
?ـ هرچیزی که دوست نداری روبروی برادرخویش کنی غیبتست .
?ـ غیبت مسلمانان مکنید ودرجستجوی عیوب آنها نباشید .
?ـ هرکه برادرمسلمانش را درحضوراو غیبت کنند وتواندیاریش کند امایاری وی نکند
خدااورا دردنیا وآخرت خوارکند .
?ـ ازغیبت بپرهیزید که غیبت اززنا سختتراست وغیبت آمرزیده نمیشود تا آنکه غیبت اورا
کرده است ازگناهش بگذرد.
?ـ وقتی پروردگارعزوجل مرابالابرد بقومی گذشتم که ناخنهای مسین داشتند وصورت وسینه
خویش را میخراشیدند،گفتم ای جبرئیل اینهاکیانند گفت اینان آنکسانندکه گوشت مردم
میخورند وازعرضشان سخن کنند(غیبت میکنند).
?ـ وقتی درجمعی که توهستی درباره مردی بدمیگویند آنمردرا یاری کن وآن گروه رااز
بدگوئی بازدار وازآنجابرخیز.
?ـ زبان خودرا ازبدگویی مسلمانان بازدارید،واگرکسی مرد درباره او بنیکی سخن گویید.
?ـ روزه دار ازآنهنگام که صبح میکند تابشب،مادام که غیبت نکند درعبادتست وهمین که
غیبت کرد روزه او پاره میشود.
??ـ کفاره کسیکه عیب وی کرده ای اینست که برای او آمرزش بخواهی.
یاس خانه
نسترن فهم کلامش ساده بود
با شقایقها دلش همسایه بود
در کنارش مهربانی کم نبود
در نگاهش سایه بان غم نبود
یک بغل عطر خوش پرواز داشت
در سکوتش صد هزاران راز داشت
کاشکی،بودن،نبودن را نداشت
کاشکی ماندن،نماندن را نداشت
کاشکی فریاد جایی میرسید
این سکوت تلخ گاهی میرسید
او که با پروانهها پر میگرفت
بی توقع قصه از سر میگرفت
بهترین یاس سپید خانه بود
خاطرات سبز این کاشانه بود
زهرا طاهری
باز هم دل بیقراری می کند
یاد روز آشنایی می کند
باز هم این سینه پرپر می زند
دم به دم اندوه بر در می زند
باز هم از چشم دل غم می چکد
از نگاه مهر ماتم می چکد
باز هم معشوق عاشق می کشد
پیش چشم دیگران دل می کشد
باز از ما می برد او آبرو
می کند احوال ما را جستجو
باز من اشکی فرو ریزم خموش
شاید آید ماه من اندر خروش
لیک قلبی دارد او از جنس سنگ
عشوه اش زیباست،زیبا و قشنگ
وای از جادوی بی پروای عشق
وای از امروز و از فردای عشق
می کند بی تاب دل را دم به دم
می زند بر جان من زخمی ز غم
باز هم من عاشقم عاشقترین
خوب میدانی چرا ای بهترین
زهرا طاهری
من خریدار نگاه خسته ات هستم هنوز
با همان شوریدگی دیوانه ات هستم هنوز
شمع گرم لحظههایم خاطرات سبز تو است
نازنین لیلای من پروانه ات هستم هنوز
ای چراغ روشن شبهای تار زندگی
من صدائ غربت کاشانه ات هستم هنوز
دستهایت بستر بی انتهای سادگی است
خوب میدانی چرا دلداده ات هستم هنوز
با قدمهای صبورت عشق را اندازه کن
من وفادار تو و پیمانه ات هستم هنوز
بارها گفتم مرا با عشق محرم کن دمی
آشنای خنده ی رندانه ات هستم هنوز
در کلاس زندگی با من مدارا کرده ای
من گدای طاقت جانانه ات هستم هنوز
کاش روز جدایی دیر میآمد دمی
من اسیر ماتم دزدانه ات هستم هنوز
زهرا طاهری
.: Weblog Themes By Pichak :.