دیدگانت قشنگ و دریایی
گفته هایت همیشه رویایی
اشک شب میچکد به کوکب صبح
گریه ای درکمال زیبایی
زلف شب پُر ستاره گردیده
گوهر زُهره اش تماشایی
در دل هر دقیقه شعر تری
بر لب آرم ز سوز تنهایی
غُنچهی واژهام چو میشِکُفَد
روی گُلبرگ آن تو پیدایی
چینی این سُکوت پُر غوغا
بِشکند گاه سُوت شب پایی
میزند شانه موی شب را باد
میدَوَد در دلم تمنّایی
چشم «سینا» به راه مانده هنوز
دل پُراز عشق وشورو شیدایی
در میان ستاره های شبم
ماه زیبا چرا نمیآیی؟
رحیم سینایی
یا صاحب الزمان (عج)
همه شب فکر من اندر پی دلدار بود
در سویدای دلم عکس رخ یار بود
به تمنای وصالش بنشستم همه عمر
به امیدی که سحر وعده دیدار بود
چه سحر ها بگذشت و خبر از یار نشد
حاصل روز و شبم آه شرر بار بود
گرچه عمرم سپری شدهمه درحسرت عشق
در غروب دل من نور پدیدار بود
ترسم از آنکه بمیرم نچشم شهد وصال
که چنین حادثه ای مشکل ودشواربود
صنما رخ منما از من دلخسته نهان
گر چه عشاق سر کوی تو بسیار بود
گیرم آن که به فراق تو کنم صبر ولی
سخت تر از آن به خدا طعنه اغیار بود
(خوشدلم)کن به نگاهی که در این تیه وصال
مرغ روحم به هوای تو گرفتار بود
شنیدهام که دلم را دوباره میخواهی
شنیدهام ز خدا راه چاره میخواهی
شنیدهام که دلت تنگ دستهای من است
گمان کنم که تو یک فوج ماه پاره میخواهی
کجاست لحظه ی بی تابی شبانه ی من
شنیدهام که دلی پاره پاره میخواهی
چه اشکهای لطیفی چکید شبنم وار
شنیدهام که نهادی بی گزاره میخواهی
سکوت میکنم امشب، دوباره باز آیی
شنیدهام که دو چشم نظاره میخواهی
عجیب نیست که سر سوئ آسمان داری
شنیدهام که تو هر شب ستاره میخواهی
زهرا طاهری
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
ازین خراب رسوا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین کن
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
شب است و گریه و تاریکی و غم.
سکوت و ظلمت و دریای ماتم .
شب است و خلوت و یک آسمان درد .
شب و فریاد از این تنهایی سرد.
تو آیابا دلم همرازی امشب .
نمی دانم چرا چون یاسی امشب.
تو رفتی و دلم دیگر شکسته.
نمی دانم چرا خسته است خسته .
پریشان بودم و افسرده بودم.
پریشان تر شدم پژمرده بودم
تو رفتی مرا دیگر صفا نیست .
صفای چشم او روح وفا نیست .
در این دنیای بی آواز امشب .
نمی دانم چرا روح صدا نیست .
ولی امشب تو را فریاد کردم .
زمین آسمان را شاد کردم .
درون اشکهای بی قراری .
نگاهت را دوباره یاد کردم
کدامین شب از آن شب تیره تر بود
که زهرا حایل دیوار و در بود
شبی کاندر هجوم تیغ بیداد
سرت را سینه زهرا سپر بود
زمان بر سینه خود سنگ می کوفت
زمین از داغ زهرا شعله ور بود
عطش نوشان کوفی آتشین اند
که حتی کوثر آنجا بی اثر بود
شراب کوفیان خون حسین است
شراب فاطمه خون جگر بود
تو می دیدی ولی لب بسته بودی
که آیین محمد (ص) در خطر بود
ندانستم که در چشم حقیقت
کدامین مصلحت مد نظر بود
گلویت استخوانی آتشین داشت
که فریادت فقط در چشم تر بود
چرا ابلیس را رسوا نکردی؟
عقاب تیغ تو بی بال و پر بود؟
فدای تیغ عریان تو گردم
کسی آیا ز تو مظلوم تر بود؟
**********
مه خورشید طلعت کیست؟ زهرا
چراغ شعله خلعت کیست ؟ زهرا
نمایان شد ز خط آتش و دود
که جرم فاطمه حب علی بود
پس از زهرا علی بی همزبان شد
اسیر امتی نامهربان شد
علی تنهاست در یک قوم گمراه
زبانش را که می فهمد به جز چاه
پس از او کیسه نان و رطب کو ؟
صدای ناله های نیمه شب کو ؟
خدایا کاش آن شب بی سحر بود
که تیغ ابن ملجم شعله ور بود
اذان گفتند و ما در خواب بودیم
علی تنها به مسجد رهسپر بود
در آن شب تا قمر در عقرب افتاد
غم عالم به دوش زینب افتاد
فدک شد پایمال نانجیبان
علی لرزید و در تاب و تب افتاد
یقین دارم به جرم فتح خیبر
فدک در دست ال مرحب افتاد
********
علی جان کوفیان غیرت ندارند
که فرمان تو را گردن گذارند
علی جان کوفیان خفت پذیرند
که دامان بلندت را نگیرند
علی جان کوفیان با کیاست
جدا کردند دین را از سیاست
بنام دین سر دین را شکستند
دو بال مرغ آمین را شکستند
به پیشانی اگر چه پینه دارند
ز فرزند تو در دل کینه دارند
چو بنچاق فدک را پاره کردند
عزادار تو را آواره کردند
شغالان شیرها را سر بریدند
کبوتربچگان را پر بریدند
****************
مرغ دل یک بام دارد دو هوا
گه مدینه میرود گه نینوا
این اسیر بند قاف و شین و عین
گاه می گوید حسن گاهی حسین
میپرد گاهی به گلزار بقیع
می نشیند پشت دیوار بقیع
می نهد سر بر سر زانوی دین
اشک ریزان در غم بانوی دین
عرضه میدارد که ای شهر رسول
در کجا مخفی بود قبر بتول
از تمام نخلها پرسیده ام
آری اما پاسخی نشنیده ام
یا امیر المؤمنین روحی فداک
آسمان را دفن کردی زیر خاک ؟
آه را در دل نهان کردی چرا ؟
ماه را در گل نهان کردی چرا ؟
یا علی جان تربت زهرا کجاست ؟
یادگار غربت زهرا کجاست ؟
تا ز نورش دیده را روشن کنم
بر مزارش شعله ها بر تن کنم
آه از آن ساعت که آتش در گرفت
جام را از ساقی کوثر گرفت
یاد پهلویش نمازم را شکست
فرصت راز و نیازم را شکست
آه زهرا تا ابد جاری بود
دست مولا تشنه یاری بود
چون علی شد بی کس و بی همنفس
گفت یا زینب به فریادم برس
.: Weblog Themes By Pichak :.