سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست

صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست




تاریخ : شنبه 90/1/27 | 11:14 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

صل علی محمد دره تاج الاصطفا صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتقا

صل علی محمد دره تاج الاصطفا

   

صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتقا

بلبل بوستان شرع اختر آسمان دین

   

کوکب دری زمین دری کوکب سما

تاج ده پیمبران باج ستان قیصران

   

کارگشای مرسلین راهنمای انبیا

سید اولین رسل مرسل آخرین زمان

   

صاحب هفتمین قرآن خواجه‌ی هشتمین سرا

طیب طیبه آستان طایر کعبه آشیان

   

گوهر کان لامکان اختر برج کبریا

منهدم از عروج او قبه‌ی قصر قیصران

   

منهزم از خروج او خسرو خطه‌ی خطا

روی تو قبله‌ی ملک کوی تو کعبه فلک

   

مختلف تو قد هلک معتقد تو قد نجا

شاه نشان قدسیان تخت‌نشین شهر قدس

   

ای شه ملک اصطفا وی لقب تو مصطفی

آینه‌ی سپهر را مهر رخ تو صیقلی

   

دیده آفتاب را خاک در تو توتیا

شاه فلک چو بنگرد طلعت ماه پیکرت

   

ذره صفت در او فتد بر سربامت از هوا

ای شده آب زمزم از خاک در سرای تو

   

کعبه ز تست با شرف مروه زتست با صفا

خواجو اگرنداشتی برگ بهار عشق تو

   

بلبل باغ طبع او هیچ نداشتی نوا

خواجوی کرمانی




تاریخ : شنبه 90/1/27 | 11:11 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است

کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است

شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است

عکس خوی بر عارضش بین کفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است

اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است

آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می‌زند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است




تاریخ : شنبه 90/1/27 | 10:57 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت




تاریخ : شنبه 90/1/27 | 10:42 صبح | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

یا که به راه آرم این صید دل رمیده را

یا که به راه آرم این صید دل رمیده را   یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن   یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاک‌نشین ز ناز تو   خاک‌نشین چرا کنی کودک نازدیده را؟
چهره به زر کشیده‌ام، بهر تو زر خریده‌ام   خواجه! به هیچ‌کس مده بنده‌ی زر خریده را
گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی   کی ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکیده را؟
گر دو جهان هوس بود، بی‌تو چه دسترس بود؟   باغ ارم قفس بود، طایر پر بریده را
جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم   ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را
خیز، بهار خون‌جگر! جانب بوستان گذر   تا ز هزار بشنوی قصه‌ی ناشنیده را



   

محمد تقی بهار




تاریخ : پنج شنبه 90/1/25 | 7:18 عصر | نویسنده : علی خداوردی طاقانکی | نظر

  • paper | پرشین تم | خرید بک لینک